مبانی و مواضع فراماسون ها
یکی از اصول فراماسونری اومانیزم و انسان گرایی است. از نظر فراماسون ها اصالت با انسان است و باید انسان به جای خدا بنشیند. آن چه باید ما در صدد تحقق آن باشیم خواست و اراده انسان است و بس.
يكي از معروفترين اومانيستهاي قرن 14آقاي پيكور دلاميراندولا است كه در سال 1489توسط پاپ اینوسنت هشتم به عنوان مروج عقايد بدعت گزارانه محكوم گرديد. او در كتاب خود «نتيجهگيري فلسفي كاباليست و الهيات» نوشته بود" در جهان چيزي بالاتر از ستايش بشر وجود ندارد." (کتاب: مبانی فراماسونری- مؤلف: یحیی هارون- ص70)
امروزه ماسونها عقايد بدعتگزارانه ميراندولا را بسيار بيپردهتر بيان مي كنند. به عنوان نمونه، در يك جزوه محلي ماسوني آمده است «جوامع ابتدايي ضعيف بودند و به خاطر اين صفت به نيروها و پديدههاي اطرافشان مقام ربوبيت ميدادند. اما ماسونري تنها به انسان چنين مقامي ميدهد." (همان)
مانلي. پي. هال در كتاب «كليد گمشده فراماسونري» مينويسد: انسان خدايي در حال شكلگيري است و همانگونه كه در اسطورههاي تمثيلي مصر باستان آمده است، بر روي چرخ كوزهگري، در حال قالبگيري است. هنگامي كه نور او به درخشش در ميآيد تا همه چيز را حفظ كند و ارتقاء بخشد او به تاج سهگانة خدايي دست مييابد و به جماعت اساتيد فراماسون، همانهايي كه در لباس های آبي و طلايي خود به دنبال تاريكي شب با نور سهگانه لژ ماسوني هستند ملحق مي گردد.راه استاد اعظم شدن ( استاد اعظم لژ فراماسونری)اين است كه اعتقاد به خدا و اين حقيقت كه انسان بنده اوست كاملا رد شود." ( همان)
جي دي باك در كتاب «فراماسونري اسرارآميز» " تنها خدايي كه فراماسونري قبول دارد انسان است ... بنابراين انسان تنها خداي موجود است." (همان) در همین راستا مجله ماسون ترک طی تحلیلی، فراماسونری را یک دین اومانیست معرفی کرده می نویسد" در واقع فراماسونري يك نوع مذهب است بلكه يك دين اومانيست است و دين جعلي به ستايش انسان سفارش ميكند نه خدا. نکته ای که نوشتههاي ماسوني بر آن تأكيد دارند:
«ما هميشه اذعان ميكنيم كه بالاترين كمال مطلوب فراماسونري در عقايد اومانيزم قرار دارد. ( همان، به نقل از مجله ماسون ترك) تفکر انسان محور و اومانیستی در فراماسونری به حدی پر رنگ است که آن ها به جای عشق به خدا و کار برای او، عشق به انسان را ترویج می کنندو یحیی هارون در این باره می نویسد " ماسونها اعتقاد دارند همه كارها بايد فقط به خاطر انسانيت انجام گيرد نه رضاي خدا." سپس با نقل مطلبی از "كتاب لژ تركيه" می نویسد: «اساس اخلاق ماسوني عشق به انسانيت است و خوب بودن به خاطر خواستهاي در آينده، منفعت، پاداش و بهشت، از روي ترس از ديگري، عرف ديني يا سياسي، نيروهاي ناشناخته ماوراء طبيعي ... را كاملا مردود ميداند. تنها از خوب بودن به خاطر عشق به خانواده، كشور، انسانها و انسانيت حمايت و تمجيد ميكند. اين يكي از مهمترين اهداف تكامل فراماسونري است. عشق به مردم و خوب بودن بدون انتظار پاداش، رسيدن به اين سطح، تحول عظيمي است."( همان، ص 73 ) یحیی هارون در کتاب خود هدف نهایی ماسون ها را تخریب دین و نابودی آن ذکر می کند و اظهار می دارد: "هدف نهايي ماسونري اين است كه ميخواهند دين را به طور كامل تخريب كرده، جهاني اومانيست براساس تقدس انسانيت ايجاد كنند آنها ميخواهند نظم نويني براساس غفلت بنا كنند كه در آن مردم خدايي كه آن ها را آفريده انكار كنند و به خود مقام ربوبيت بدهند اين هدف فلسفه وجودي ماسونري است. نشريه ماسوني آينه اين وضعيت را «معبد عقايد» نام نهاده است. (همان ، ص 82) در همین راستا" ماسونها ميخواهند از تمام جهان معبدي بسازند. اما معبد مورد نظر آن ها معبد دين واقعي نيست بلكه معبد اومانيزم است و رؤياي آن ها جهاني است كه در آن انسانيت پرستش شود؛ مردم به طور كامل از دين حقيقي روي بگردانند و فلسفه اولوسيونيت تنها فلسفه حقيقي قلمداد گردد. در نوشتههاي ماسوني مراسم عجيب و غريب كه به اين منظور طراحي شده اين گونه توصيف شده است. «امروز يك دين جهاني متولد ميشود، به آرامي ميتواند شعور را به معناي واقعي كلمه ارضا كند ...... به موازات دين جهاني، اخلاقياتي متناسب با اين جهانبيني ايجاد خواهد شد ..... چنين ديني انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. اين دين فراماسونري است. اين دين از طريق قلبها منتقل خواهد شد ... (همان، ص 191) در این جریان که اومانیزم پابه پای تفکر الحادی به پیش می رود" فراماسون ها همانند بيانيه سال 1933 اومانيستها، معتقدند كه خداپرستي سنتي بويژه ايمان به خدايي كه شنونده دعا است و به مردم زندگي ميدهد و از آن ها مراقبت ميكند، ميفهمد و قادر است و كاري براي آن ها انجام ميدهد يك اعتقاد ثابت نشده و از مد افتاده است" سپس بر اساس این اعتقاد می گویند" ما به عنوان ضد خداپرستي، از انسان شروع ميكنيم نه از خدا. از طبيعت نه از ملكوت." ( همان، ص 62) روند ماسون شدن و پرستش انسان و نشاندن آن به جای خدا در لژهای فراماسونری این گونه انجام می شود " يك فراماسون قبل از ورود به تشكيلات فراماسونري ميآموزد كه بايد نسبت به دين و مذهب بياعتنا باشد. سپس با تأكيد بر مذهب، مفهومي اومانيست از تعاليم فرماسونري به فرد ارائه ميشود. در آيين درجه شاگردي، استاد لژ از ناظر اول لژ مي پرسد: «برادر ناظر اول! چرا ما خود را بنّاي آزاد ميناميم؟» ناظر اول: «زيرا كه چون آزادگان در ساختن بناي عظيم كار ميكنيم.»استاد لژ: «چه نوع بنايي؟» ناظر اول: «نياكان ما آن را معبد سليمان ميناميدند و منظورشان معبد انسانيت بوده است.» استاد لژ: «برادر ناظر دوم! چه سنگي در اين بنا به كار ميبريم؟» ناظر دوم: «سنگ بناي ما انسان است.» استاد لژ: چه ملاطي لازم است تا اين سنگهاي معبد را به هم متصل سازيم؟» ناظر دوم: «ملاط بناي معبد تابناك انساني و برادري همگاني است (کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران، نوشته دکتر موسی نجفی و دکتر موسی فقیه حقانی ص 551 به نقل از مكتبهاي فراماسونري، ص 27 ـ 28) . " استاد لژ خطاب به اعضاء می گوید: " مساعی جمعیت ما وقف راه انسانیت است. وظیفه ما این است که تمام صفات عالیه انسانی را در خود نیرومند سازیم »(همان ، به نقل از همان کتاب ص 37) در درجات اول و دوم ضمن تاکید بر مفهوم انسانیت، به فرد تاکید می شود که می بایستی خود را از قید و بند عقاید خرافی رها سازد. پس از گرفتن التزام از داوطلب، وی را وارد حلقه برادری نموده، خطاب به وی اظهار می دارد: " این حلقه برادری که ملاحظه کردید زنجیر بزرگ برادری جهانی راتشکیل می دهد و مردانی را از هر ملت و کشور و مذهب در هرمقام به هم متصل می سازد .. به هر نقطه جهان بروید نام برادری به گوش شما خواهد رسید و همه جا دست برادری مهیای پذیرفتن و معاضدت شما خواهد بود( همان به نقل از همان ص 46)
" در سير درجه سوم مجدداً در گفت و گوي استاد لژ و ناظر لژ، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا ما خود را بنّاي آزاد ميناميم؟ ناظر لژ پاسخ ميدهد: «براي آن كه خود را از قيد افكار و عقايد باطل رها كردهايم و بناي بزرگ بشريت را برپا ميسازيم.( همان، به نقل از مكتبهاي فراماسونري، ص 77)
بررسی برخی دیدگاه ها و سخنان رحیم مشایی نسبت به انسان و برجسته کردن آن می تواند برای مخاطبان دست کم سوال برانگیز باشد. به عنوان نمونه در نطق های جند ساله اخیر وی همواره شعار انسان گرایی موج می زند هر چند وی تلاش می کند آن را در قالب مباحث عرفانی در هم آمیزد ولی این نوع نگاه با نگاه اومانیستی بسیار نزدیک است. در تاریخ معاصر ایران ترکیب فراماسونری و آداب آن با تصوف توسط ظهیر الدوله جانشین صفی علیشاه قطب فرقه نعمت اللهی در تهران نمونه تاریخی درچنین رویکردی است. مشایی در باره انسان تا این اندازه غلو می کند که می گوید" انسان بزرگتر از جهان است هيچ نقطهاي از عالم نيست كه به انسان مربوط نباشد هيچ نقطه از عالم نيست كه در آن منظوري از انسان وجود نداشته باشد امروز ما جزء كوچكي از جهان هستيم." (سایت شخصی مشایی30 مرداد 87) جالب است که وی از یک طرف انسان را از همه جهان بزرگتر می داند و از سوی دیگر در جمله بعدی انسان را جزء کوچکی از جهان! و سپس باز در ادامه می گوید: "انسان متعلق به همه عالم است و همه عالم متعلق به انسان است" او در چارچوب تفکر دست کم شبه اومانیستی، دین را فرع انسان دانسته می گوید: "ميگويند صفبندي مومن و كافر وجود دارد اين صفبندي وقتي اصالت دارد كه فرصتها را براي انتخاب انسانها فراهم بياوريد و انسانها به مفهوم واقعي آزادي انتخاب خود را انجام دهند اين كه مسلمانها بگويند كار ما درست است بقيه اشتباه ميگويند يعني 5/5 ميليارد انسان را از دايره انسانيت خارج كنيم" 0 ( ...) ایشان انسان بودن را اصل می داند و آن را بر دین و مکتب اسلام مقدم می دارد و می گوید حق ندارید کسانی را که مسلمان نیستند از دایره انسانیت خارج کنید؛ در حالی که در فرهنگ قرآن نسبت به کفار ی که از روی عمد در کفر باقی مانده اند و مرتدین و منافقین برخورد با یک انسان نیست و در برخی از موارد آن ها را انسان نمی شمرد. مشایی بر اساس اصالت انسان می گوید "بعد از آن که اين انسان ها گرد هم آمدند ، تازه خدا هم معنا پيدا مي کند. ظرفيت انساني بايد شکل بگيرد تا ما سخن از خدا بگوييم. انسان که شناخته نشده باشد، که شناخته نشده است، کي خدا قابل شناسايي است؟ عظمت خدا وقتي قابل شناسايي است که عظمت انسان شناخته شده باشد .... بايد همه ابعاد وجود انسان را بشناسيم. بدون شناخت جهان کي مي توانيم انسان را بشناسيم؟ انسان 2000 سال پيش کجا؟ انسان امروز کجا؟( همان ) وی سپس بر همین اساس می گوید"هر انساني صرف نظر از همه مشخصاتي که مربوط به اوست بايد يکسان ديده بشود. جامعه آينده بشري متعلق به همگان است. هر مشرب فکري، هر مذهب فکري، هر مسلکي ، هر منطقي، هر ديني، هر چه که در دنيا وجود دارد و داراي صبغه فکري است، آرم و نشان فکري دارد و پيام فکري دارد تنها در صورتي که بتواند جامعه جهاني را با هم ببيند و همه انسان ها را محترم بشمارد اين آينده از آن اوست، در اين آينده (چون آينده از آن مردم است) هيچ جامعه اي در آينده برتر از ديگران نيست، هيچ کسي. در آينده کشور معنا ندارد، نژاد معنا ندارد و آينده ، آينده آن هاست." (همان) مشایی سرانجام می گوید"بدون واهمه مي گويم: جهان آينده متعلق به همه انسان ها است. هر منطقي که بين انسان ها فرق بگذارد محکوم به شکست است. هر منطقي که به خط کشي بين انسان – جمله استراتژيک است- هر منطقي که به خط کشي بين انسان ها بينجامد منطقي است که در آينده خريدار ندارد."
هر منطقي كه بتواند در آينده نزديك ادبياتي داشته باشد كه 3 عنصر آدم، خدا و جهان را با هم تنظيم كند از نظر آيين و مكتب، آينده از آن اوست. وی در آخرین پرده انسان را در جانشینی خدا قرار داده می گوید"ماموریت انسان بر روی زمین این است که جانشین خدا باشد، به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند". :سایت عصر ایران ۱۸ مرداد ۱۳۸۹-
در پایان توجه به این نکته لازم است که گرچه این گونه حرف های بعضا شبه عارفانه از سوی برخی عرفا نیز شنیده می شود ولی ممکن است از آن افق دید تا حدودی آن را قابل توجیه دانست ولی طرح این گونه مباحث در اردوگاه فراماسون ها نیز قابل تامل جدی است که برخی از آن ها را در فوق ملاحظه نمودید؛ بنابر این داشتن این گونه تعابیر در میان عرفا به معنای نادیده گرفتن آن ها در ادبیات فراماسون هانیست. باید از قراین و شواهد سخنان شخصی که این گونه حرف ها را مطرح می کند حقیقت آن را شناخت و نوع آن را تشخیص داد. اکنون جای سوال این است که آقای مشایی با طرح شعار های دیگری نیز که در باره دین و عدم لزوم تبلیغ آن و ضرورت ترویج ملی گرایی و همسان بودن ادیان و هم افزایی انسان ها در سخنانش مطرح است آیا محققین را نسبت به مواضعش دچار تردید نمی کند ؟
منبع: http://ravanbakhsh.blogfa.com
نظرات شما عزیزان: